سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت یک شهر

نویسنده:مهران     97.9.3       20:11

  شب پاییزی 

مردی از پسه تاریکی تو یه شب پاییزی آرام آرام وسرپایین درحالی ک 

صدای خش خش برگ ها زیر پاهایش معلوم بود ب طرفی داشت میرفت 

معلوم بود غمی ته دلش نهفته غمی ک شاید سالها عذابش میده باخود گفتم 

برم ازش بپرسم و خودم را بهش رسوندم وبالهنی ارام پرسیدم این موقع شب 

اینگونه کجا میروی؟چیزی شده جواب داد رفیق شرمنده نپرس ک اگه بدونی 

توهم میشکنی!گفتم بگو شکسته دل  دیگر نمیشکند گفت عشق بد دردیست 

دوستم داشت دوستش داشتم افسوس ک دیگ دوستم نداره و عشق دیگریست کاش تجربه اش نمیکردم افسوس.....

عشق آنچه شما میپندارین نیست....M


یادداشت یک شهر

نویسنده:مهران    تاریخ 97.9.2 ساعت 23:36

 آشنایی 

 کاش یارب آشنایی نمی بود 

یامرا از او نمی کردی جدا 

 سری دارم ک سامانش نمی بود 

 غمی دارم ک پایانش نمی بود 

 اگرباور نداری سوی من آی 

 بیضی دردودل درمانش نمی بود 

عاقبت عشق تو از مدرسه بیزارم کرد 

 گردش چشم سیاهت گرفتارم کرد 

 توهمیشگی غیر تو دلبر ندارم 

 هوای دیگری در سر ندارم .....