سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت یک شهر

نویسنده:مهران     97.9.3       20:11

  شب پاییزی 

مردی از پسه تاریکی تو یه شب پاییزی آرام آرام وسرپایین درحالی ک 

صدای خش خش برگ ها زیر پاهایش معلوم بود ب طرفی داشت میرفت 

معلوم بود غمی ته دلش نهفته غمی ک شاید سالها عذابش میده باخود گفتم 

برم ازش بپرسم و خودم را بهش رسوندم وبالهنی ارام پرسیدم این موقع شب 

اینگونه کجا میروی؟چیزی شده جواب داد رفیق شرمنده نپرس ک اگه بدونی 

توهم میشکنی!گفتم بگو شکسته دل  دیگر نمیشکند گفت عشق بد دردیست 

دوستم داشت دوستش داشتم افسوس ک دیگ دوستم نداره و عشق دیگریست کاش تجربه اش نمیکردم افسوس.....

عشق آنچه شما میپندارین نیست....M